زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

دخترک

امروز دقیقا شش سال و یک ماه از آن شب مهر ماهی مهربان و آرام که با هم یکی شدیم می گذرد... همان روزی که برای اولین بار دستم را در دستت گرفتی .... اما امروز بناست که آخرین روز دو نفره مان باشد... فردا دخترک وارد این عاشقانه تمشکی می شود.. بنا بود اگر همه چیز درست پیش برود و بخواهم طبیعی زایمان کنم دخترک روز تولد خودم ینی 9 آذر به دنیا بیاید ولی دیابت بارداری از یک سو و نچرخیدن دخترک باعث شد که دو هفته زودتر مهمان خانه مان شود.. 

مامان امشب از شمال می رسد و مامان الف هم فردا صبح می آید... فردا ساعت 4 از آن زمان های خاص و ویژه زندگی مشترک من و الف است... خدا را چه دیدی... شاید خاص ترین و ویژه ترین ساعت زندگی مشترکمان... جراحی سزارین و عوارض بعدی بی حسی نخاعی و خود سزارین در مقابل اهمیت سلامتی دخترک موضوع پیش پا افتاده ای است... دل توی دلم نیست برای دیدنش اصلا حسش خیلی یک جوری است... مگر می شود توصیف کرد... هیجان استرس کرختی... دوست دارم بخوابم و و بیدار که شدم دخترکم سالم در آغوشم باشد... الهی که همه بچه های عالم سالم به دنیا بیایند و سالم بمانند به حرمت معصومیتشان و دل بیقرار همه مادران عالم...