زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

نوا و زلزله

سلام

جمعه ای که گذشت آزمون وزارت بهداشت دادم، متاسفانه دروس تخصصی همش از بیوالکتریک سه تا از تخصصی ها رو که می شد بخوونم ازش کلن ۱۰ تا سوال اومده بود... ۶۰ تا سوال تخصصی این سه تا درس ۱۰ تا فقط بقیه هم که هیچی کلن... عمومی هاش ولی بدی نبود...

  چهارشنبه شب حدودای ۱۱ و نیم شب زلزله اومد، کرج و تهران... تو کرج شدیدتر بود ساختمون حسابی می لرزید... منم خیلی ترسیده بودم... الف تو توالت بود من نوا رو بغل کرده بودم ناخودآگاه هی می گفت الف جاااان... الف جااان زلزله....

بعدش هم کفش و کلاه کردیم رفتیم پایین ساختمون... نوا از استرس من ترسیده بود می گفت زلزله اومد.... نمی دونم از کجا یاد گرفته ولی می گفت زلزله می یاد منو می کشه... حالا معنی می کشه رو نمی دونه... خیلی ناراحت شدم که ناخودآگاه بهش ترس القا کردم بعد اون همش سعی کردم با بازی و خنده ماجرا رو فیصله بدم... الانم روزی چند بار می گه هادته(یادته) زلزله بوووود؟؟ منم می گم آره مامان زلزله اومد خونه تکون تکون می خورد... مثل تاب....

خلاصه که یه ربع پایین بودیم اومدیم بالا... من نگاه به گوشی کردم دیدم همه دوستان و آشنایان رفتند تو خیابون... الف هم هی می گفت ولش کن بابا بخوابیم... بعد که دیدیم همه رفتند بیرون تصمیم گرفتیم یکی دو ساعت بریم بچرخیم با ماشین... خلاصه تا ساعت دو بیرون بودیم وقتی برگشتیم هیچ ماشینی تو پارکینگ نبود... نوا هم که شادمان بیدار بود می گفت نریم خونه... دیگه بردم تو جای خوابش حوالی ۲ و نیم خوابید... همون نصفه شب متوجه شدم پنج شنبه کرج و تهران تعطیل شدند... به الف مسیج دادم و براش یادداشت هم نوشتم لای در گذاشتم که نره سر کار... خودم تا نزدیکای ۵ بیدار بودم... صبحش هی سایت سازمان سنجش رو چک کردم به امید اینکه آزمون عقب بیفته که نیفتاد... ایکبیری  همون بهتر البته... اخراش که می خواستن سوالای اینجوری بدن.. 

نکته جالبش این بود که خانمی که تو تهران مستاجرمونه فردای زلزله به امین تو تلگرام مسیج داد مثل اینکه دقیقا قبل زلزله نوا زنگ زده بوده به گوشیش... با گوشی امین... ما هم متوجه نشده بودیم

"سلا. صبحتون بخیر.

ببخشید پیام میدم ولی دیشب اتفاق عجیب و جالبی افتاد خواستم بهتون بگم.

دیشب دقیقا قبل از زلزله شماره شما افتاد روی گوشیم خیلی تعجب کردم حتی چند لحظه در حال تماس بود فکر کردم چی شده شما الان زنگ زدید برام و به تماس پاسخ دادم دوسه بار سلام گفتم دیدم کسی حرف نمیزنه گفتم حتما اشتباه گرفتید که صدای دخترتون اومد که با صدای اروم و با شیطنت حرف زد متوجه شدم اون داره شیطنت میکنه ولی انقد ذوق داشت جوابشو دادم. بهش گفتم شما یواشکی گوشی بابا رو گرفتی ؟ با خنده گفت اره. گفتم الان کسی نمیدونه به من زنگ زدی ؟ با کلی ذوق گفت نه گفتم اسمت چیه. که یهو خانمتون با فریاد بلندی شما رو صدا زد و همون لحظه اینجا هم لرزید


خواستم بگم برام اتفاق جالبی بود و اگر صدای فریاد خانمتونو نمیشنیدم چون پای لبتاب بودم و اصلا حواسم نبود قطعا دیرتر میفهمیدم


از دیشب ذهنم مشغول کار دخترتون و شیطنتشه که چه حکمتی توش بود."

اینم اصل پیامیه که فرستاده بود برای الف...

برای خودمون هم جالب بود...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد