زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

اجازه بده..

سلام

نوا رو پامه دارم می خوابونمش... این روزا وقتی می زارم رو پام گردن درد می گیرم... حالا چه ربطی داره نمی دونم ولله... اخیرا تصمیمم برای کسب درآمد از طریق عکاسی رو جدی تر کردم فعلا یه پیج تو اینستا گرام ساختم و یه کارت طراحی کردم که هنوز فرصت نشده بدم چاپش کنن... دوس داشتم هم عکاسی کودک انجام می دادم هم پرتره ولی فعلا رفتم تو فاز کودک... با نور طبیعی....

برای اسم آتلیه هم چندین روز فکر کردم  و اخرش گذاشتمش نوآرت... هم به فارسی معنی داره هم به انگلیسی... کلن به نظرم اسم هر چیزی و هر کاری باید بهش بیاد باید معنی مرتبط داشته باشه و با هویت باشه... ان شالله خدا کمک کنه و کارم بگیره... فعلا که دارم عکسای قبلیم رو ادیت می کنم و تو پیج می زارم... راستی حدود یه ماه پیش هم از نوه همسایه عکاسی کردم اون موقع سه هفته اش بود... تجربه خیلی خوبی بود عکاسی نیوبورن و واقعا عکسای قشنگی شد... 

از بس هم پای لب تاپ نشستم بابت ادیت پشت و گردن نمونده برام  

از این روزای نوا بگم که بسیاررر شیرین زبون شده و کلمات قلمبه سلمبه می گه... از قبیل خواهش می کنم.... اجازه بده.... بفرما.... لطفا....

دیروز خونه دایی فرهاد بودیم (دایی الف).... دایی بزرگه الف و خانمش از آمریکا اومدند و خونه دایی فرهاد مستقر شدند مامان و بابای الف هم اونجا بودند ما هم عصری رفتیم و خدااا داند که پدرمون دراومد تو ترافیک اتوبان کرج تهران ... خونه شون تهرانسره...  نوا بسیار شیرین بازی دراورد اونجا و دل از همه برد... بغل آقایون نمی رفت ولی کلی به خانما حال داد و باهاشون دوست شد و شیرین زبونی کرد.... زن دایی مهربون هم بدای من و نوا لباس اورده بود... دستش درد نکنه خیلی هم خوشگل و باسلیقه اند لباسا... نوا هم همونجا پوشید و دیگه از تنش درنمی آورد... دیگه موقع شام با کلی ترفند لباسشو عوض کردم که کثیف نشه....

الانم شروع کرده هی می گه مامان هنگامه دوست دارم دوست دارم.... دِ بخواب بچه نصفه شبی...