زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

نوای عاشقانه ما

باید بیایم اینجا یا شاید هم جایی فقط مخصوص خودت از تو بنویسم...  باید هرچه زودتر میان این همه وقت نداشتن هایم،  وسط هزار و یک کار ریز و درشت و لابلای بدو بدو های این روزهایم بگردم و پیدا کنم آن یکی دو ساعت زمان ناب غنیمت را و برایت بنویسم جان شیرین من...  عسلک من...  چای دارچین داغ قند پهلوی من در زمستان...  شربت کاسنی و بهار نارنج مادر در تابستان... 

آخ آخ که اصلا از حس و حال این روزهای من هیچ نمی دانی...  

دخترک دلبر من،  نوا بانو جان،  جگرم،  نفسم،  اینم... 20،  25 دقیقه ای از ساعت 6 غروب چهارشنبه،  27 آبان گذشته بود که چشم های تیله ای براقت به دنیا باز شدند،  مادر به قربان چشم هایت که میان آن قیل و قال و گریه های اول تولدت، باز باز بودند و تلاش می کردند که وسط رسم و رسومات مرسوم اتاق زایمان و هیری ویری گرفتن وزن و دور سر،  دنیای تازه را واکاوی کنند...  باید حتماً زود زود زمانی را خالی کنم تا بنویسم که توی همین دو هفته چه کرده ای با دل مادر...  

عاشقت هستیم،  دردانه کوچک خانه کوچکمان..