زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

نوشته شده به تاریخ 24 بهمن 93 و به روایتی حوالی 2 بامداد

امشب اولین شبی است که بی تو روی تخت دو نفره مان می خوابم... الهی که اولین و آخرین بار باشد. خودم را آرام می کشم به گوشه سمت چپ تخت تا برای تو جا باشد و گوش تیز می کنم برای وول وول خوردنهای محکمت و احتمالا صدای عمیق نفس هایت که نکند از حد تحملم بیشتر شود و بی خواب شوم، که اگر چنین شود اِهِمی کنم و غری زیر لب بزنم که آرامتر، یکی اینطرف خوابیده... ولی نه از وول خبری است و نه از حتی یک نیم نفس... دلم حسابی هوایت را می کند و دست می کشم به ملافه خالی و خنک روی تشک و دلم می خواهدت... راستی چه سخت است روی این تشک بی تو خوابیدن جان دل من... جان جانان من... شوخ من... شوخ طبع من... که گاهی حسرت دو کلام حرف عاشقانه را به دلم می گذاری بس که همه عشقت به شیطنت و آزارهای وقت و بی وقت و چلاندن و بوسهای خیس می گذرد... دلم می خواهدت مرد مهر ماهی 29 ساله ی صبورم... که پیش از این همه می گفتند "الف" بی صبر و حوصله است و اما تو برای من پدر هر چه صبر و حوصله هست را درآورده ای... مرد یکدنده و مغرور من، که به قطره اشکی از من غرور که هیچ همه دنیا را به هم می دوزی (بین خودمان بماند حتی شاید گاهی اشکی تمساحی)...  ... دلم هوای تو را دارد و در این نیمه شب جمعه که مهمانهایم در اتاق کناری آسوده اند، اینجا روی تخت دو نفره مان بی خواب شده ام... تو حتما حالا در خوابی عمیق و شیرین فرو رفته ای... "ه" به قربانت راحت بخواب که تا چند ساعت دیگر این دلتنگی تمام می شود و دختر لوس و غرغرو خودش را به عشق شوخش می رساند و همچین زیر زیرکی  برای خودش کیف می کند و برای تو چشم و ابرو نازک... ای به قربان قد و بالای بلندت، جانم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد