زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

عیدی 94 به سبک خودمانی

خونه مادر شوهر بودیم و یک ساعتی می شد که منتظر جاری نشسته بودیم تا بیاید شام بخوریم... جاری که آمد خیلی خوشحال بود تازه فهمیدیم که رفته پیش نون شین، دوست صمیمی اش، نون شین باردار شده... جاری خیلی خوشحال بود... یاد خودم افتادم که سر بارداری مریم چقدر خوشحال شده بودم... یکی را که دوست داشته باشی از ته دل برای خوشحالی اش، بال و پر می گیری و پرواز می کنی.. گیرم که زن باشی و گیرم که حسادت از خصوصیات زنانه باشد... شام که می خوردیم جاری گفت نون شین و شوهرش این ماه امتحانی تست کرده اند تا ببینند چه می شود و شکر خدا باردار شده... یهو یادم خودم افتادم و تاپیک نی نی سایت و خیل خانم هایی که از سه ماه تا چند سال منتظرند ... زودی شیطان را نهیب زدم که به این چیزها فکر کنی دیرتر از آنی می شود که باید... دو ماهی بود که خیلی نامنظم و بی برنامه در فکر و تلاشش بودیم... 

مثل این فیلم ها، یک ماه و اندی بعد....

برای تعطیلات عید رفته ایم شمال خونه مامان اینا... قرار است الف برای کارش چهارم برگردد و من تا هفتم بمانم و با اتوبوس برگردم... سوم عید موعد پ.ر.ی است و تا عصر خبری نیست. شال و کلاه می کنیم یک سر برویم رشت، الف می گوید اینبار برویم بافت مرکزی و محلی شهر را ببینیم... وقتی برمی گردیم چندتا لک قهوه ای غمگینم می کند... به الف می گویم پ.ر.ی آمده می گوید اشکالی نداره حالا حالاها فرصت داریم... تا آخر شب فقظ لک قهوه ای می بینم که ناگهان مثل ای کیو سان چیزی در ذهنم جرقه می زند، شاید لک لانه گزینی است، با این فکر خوب می خوابم... چهارم لک های قهوه ای هنوز قهوه ای است و قرمز نشده خدا را شکر می کنم... الف بعد از نهار می رود... یک ساعتی نشده که یک بهانه ای می گیرم و می روم سه تا بی بی چک می خرم و به خودم قول می دهم تا فردا صبح صبر کنم.... مگر شبش خوابم می برد... صبح هم حوالی هفت بیدار می شوم... شکر خدا مامان و بابا و خواهر خوابند... پاورچین پاورچین و بی بی چک به دست به دستشویی می روم و بعد از دو دقیقه اولین بی بی چک دوخطه عمرم را می بینم، گیرم که کمرنگ باشد... 

خوشحالی ام و تعداد ضربان قلبم پرواز می کنند... فعلا نمی خواهم به مامان چیزی بگویم، گرفتاری های این چند وقتشان به من اجازه این را نمی دهد که خوشحالش کنم و ناگهان بگویم اشتباه شده یا خدای نکرده اتفاقی افتاد و تمام شد... باید حتما دو ماهی بگذرد... اون روز کلش در یک هیجان و استرس گذشت... اینقدر که در مورد مثبت کاذب خوانده ام که هنوز باور ندارم... با خودم قرار می گذارم ششم صبح یک بار دیگر بی بی چک و بعدش آزمایش... ششم ظاقت نمی آورم و جفت بی بی چک هایی که مانده را می گذارم و جفتشان مثبت هستند البته هنوز کمرنگ... حالا من صاحب سه تا بی بی چک دو خطه ام... حوالی 10 صبح هر جوری که شده بهانه جور می کنم و می روم آزماشگاه... جوابش عصر آماده می شود، آخ که باید یک بار دیگر بهانه جور کنم...

و بالاخره ساعت حوالی 5 عصر روز ششم عید 94 جواب را می گیرم و مثبت است.... عدد بتایم زیاد بالا نیست ولی مثبت است... فوری با دکترم تماس می گیرم و می گوید استراحت کن و 72 ساعت دیگر تکرار کن...

دیگر خوشحالی ام تکمیل می شود...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد