زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

عیدی 94 به سبک خودمانی- 2

همیشه فکر می کردم که خبر بارداری ام را با یک نقشه قبلی و یک سورپرایز عالی به الف می دهم .... ولی همینکه تا فردای روز آزمایش صبر کنم و تلفنی خبر را ندهم خودش کلی بود... بعد از گرفتن جواب آزمایش به تمام علایم حساس شده بودم... مخصوصا کمردردی که داشتم و اینکه زود به زود مثل قحطی زده ها گرسنه می شدم... صبح روز هفتم به کرج برگشتم و انگار با ورودم به خانه صبر و تحملم مثل شیر در حال جوش در شیر جوش سر آمد... فوری بی بی چک ها را بیرون آوردم و چیدم روی زمین ... الف هاج و واج یک نگاهش به من بود نگاه بعدی به بی بی چک ها... و بعد از آن هجوم خنده و اشک بود و آغوش گرمش... تا قبل از این بی بی چک ندیده بود ولی می گفت که با دیدنشان حدس زدن ماجرا از هر کودنی بر می آمد...

 فردایش مسافر اصفهان شدیم و ماجرای مخفی نگاه داشتن رازمان و گرسنگی های شبانه من و آزمایش دوم داستانی بود برای خودش... آزمایش دوم را یکشنبه نهم فروردین حوالی ساعت 11 صبح در آزمایشگاه اریترون دادم.. اینبار جواب تا دو ساعت دیگر حاضر نی شد و ما دل تو دلمان نبود... با دوستهای الف کمی چرخیدیم و سر ساعت 1 برگشتیم برای جواب... هیجان و استرس و ترس و امید و هزار و یک جور حس و حال عجیب... جواب را گرفتیم... 1192... این رشد ناگهانی عدد بتا باورمان نشد و از دکتر آزمایشگاه پرسیدیم و با لهجه غلیظ اصفهانی جواب داد " این عدد ینی همه چی داره خوب پیش می ره"...

غرق شادی توی ماشین بودیم که هجوم یک فکر بد حالم را دگرگون کرد... در برگه ای که قبل از آزمایش پر کردم شماره شناسنامه ام را خواسته بودند و این عدد 1192 همان شماره شناسنامه ام بود... در چشم بر هم زدنی شماره آزمایشگاه را گرفتم و فورا به دکتر وصل کردم... دکتر تا حدی خیالم را راحت کرد که اعداد مربوط به تست ها مستقیم از دستگاه اندازه گیری به نرم افزار پذیرش منتقل می شود ولی با این حال شخصا دوباره عدد را چک می کند و و از صفحه مانیتور دستگاه، عکس جواب را برایم وایبر می کند... 

یک ربع بعد دکتر تماس گرفت و در حالی که مرتب تکرار می کرد که " خیلی جالبه" و " واقعا جالبه" و " عجب تصادفی" تبریک گفت و می گفت باید این تقارن را به فال نیک بگیرید و اینگونه شدیم مسافر مسیر پدر و مادری...

خلاصه اش کنم که الان 19 هفته از بودن دختر کوچولویمان در دلم می گذرد ...



نظرات 1 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 10:04 http://lilimeysami.mihanblog.com/

سلام دوست عزیز، تازه با وبلاگ شما آشنا شدم، زیبا و گیرا می نویسی ، ضمنا 19 هفته گی نی نی ات را هم تبریک می گم ان شاالله به سلامتی و شادی نی نی ات را به دنیا بیاوری و لذتش را ببری.
اینم وبلاگ منه گاهی شعر، داستان، دلنوشته و گاهی هم آشپزی و شیرینی پزی می گذارم.
http://lilimeysami.mihanblog.com/
قربانت لیلی

متشکرم لیلی عزیز. حتماً بهتون سر می زنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد