زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

بعد از سالی و عمری


 سلام

از آخرین باری که اینجا نوشتم مدتها می گذره... کارهای روزانه و سروکله زدن با دخترک و رخوتی که این یک سال و اندی خونه نشینی تو وجودم نشونده شاید دلایل کافی واسه اینهمه غیبت نباشه ولی خوب اینم خودش دلیلیه دیگه...

دخترک ما الان یک سال و یک ماه و هفده روزشه و فقط خدا می دونه که چه شیرین و چه قنده... این روزا کل خونه رو می دوه و کلمه مورد علاقه اش ممه است که روزی قریب به صد بار تکرار می کنه... لوس و ملوس و طنازه... یکم جدیه و کم می خنده... بیشتر تو کار لبخنده و بسیار تو کاراش دقیق و پیگیره . ...

اندر احوالات خودم راستش اونجوری که بگم خوب خوب هم نیستم... کلن بعد از اومدن دخترک و حجم بالای کارای یهویی و اکثرا فورس ماژور کمی منو پریشون کرده... نمی دونم شاید از عوارض بعد از زایمان بوده... چون اولاش خیلی اذیت بودم و بسیارررر حساس و زودرنج... الان کمی بهترم... ولی همش از اون احساسا دارم که داره بهم ظلم می شه و دیگه خیلی طفلکی ام و از این حرفا...

حالا که اومدم اینجا بزار چند تا از اولین های دخترک رو بنویسم: 

اولین قهقهه: دو ماه و نیمش بود(کلن زیاد اهل خنده نیست برعکس مادرش البته)

اولین دندون: شش ماه و نه روز

اولین نشستن مستقل و بی کمک: شش ماه و دوازده روز

بای بای و سرسری: هفت ماه

دس دسی: هفت ماه و نیم

اولین ایستادن با کمک: هشت ماه و دو هفته

اولین چهار دست و پا: هشت ماه و دو هفته

اولین راه رفتن با کمک: نه ماه

اشاره به اطراف: نه ماه و یه هفته

اولین ایستادن بی تکیه گاه: ده ماه در حد چند ثانیه که تکرار نشد تااا یه ماه بعد

اولین قدم های مستقل: یازده ماه و نیم

اولین کلمات: که داستان داره و یه دوره ای از همون شش هفت ماهگی همش ماما ماما می گفت... بعد بیخیال شد... یکی دو ماه بعد گاهی بابا... گاهی ممه ... باز بیخیال شد... یه سال و دو هفته که بود دیگه کم کم ممه رو یاد گرفت و هی هر روز تلفظش بهتر شد‌.. و نی نی که می گه «ننی» در واقع  و خطاب به عروسکش و بچه ها می گه.. گاهی ماما و گاهی بابا و گاهی بده

از شیرین کاری های اخیرش هم که وقتی می پرسیم چند سالته انگشتشو به نشونه یک می یاره بالا 

اتل متل و لی لی لی لی حوضک هم که بخوونیم فوری بازیش رو انجام می ده... دست و پاشو می شناسه خیلی وسایل اطراف رو... می گم بوس کن با دهنش صدای بوس در می یاره... 

.............

از کارای خوبی هم که واسه دلم انجان دادم رفتم کلاس عکاسی که خیلی حالمو خوب کرد خیلی....

خلاصه که همین فعلن 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد