زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

زندگی به سبک خودمانی

فعلاً شرح حالی از یک عاشقانه ی آرام ِترشِ تمشکی...

آخه شش صبح و ماشین لباسشویی آخه..

دخترک مریض شده... پنج شنبه عقد دختر دایی ام بود.. مامان و بابا و خواهر از شمال اومدند... من و دخترک باهاشون رفتیم واسه سر عقد و همسر کمی دیرتر اومد خونه مادر داماد... خیلی خوشحال شدم داماد به نظر پسر خوبی بود هم مهربون و خوش اخلاق هم اینکه دختر دایی رو خیلی دوست داشت... اینو از رفتار و سکناتش می شد فهمید... احساس می کنم همون مسیر طولانی کرج تهران و سردی هوا و آلودگی اش استارت مریضی دخترک بود... شنبه صبح با خس خس سینه بیدار شد و دیگه علامت دیگه ای نداشت... یکشنبه هم دو سه تا سرفه بهش اضافه شد... دوشنبه که بردیم دکتر خس خسش بیشتر شده بود... فعلا داره دارو می خوره... امید به خدا که زودتر خوب می شه....

صبح ساعت ۵:۵۶ بیدار شد و دیگه نخوابید تا همسر که بیدار شد دخترک هم رسما برپا زد و چرخ تو خونه.... همسر که رفت سر کار باهاش بای بای کرد و نشست جلو در و شروع کرد با عروسکش بلنددددد حرف زدن.... بسیارررر خوردنی شده بود.... بعدش هم رفت تو آشپزخونه ماشین لباس شویی رو چند بار روشن خاموش کرد... آخه شش صبح به ماشین لباسشویی چی کار داره بچه.... دیگه با کلی قربون صدقه و وعده وعید ممه آوردم خوابوندمش.... 

عاشقشم که از همسر یاد گرفته انگشت اشاره اش رو به نشونه نه نه نه، تند تند تکون می ده و بلند بلند اظهار فضل می کنه... 

داریم دنبال خونه می گردیم برای خرید... یه خونه ۴۰ تا ۵۰ متری تو تهران.... در واقع واسه سرمایه گذاری... اگرنه که خودمون فعلا در خدمت کرجیم و اجاره نشین...

برم برم بخوابم... که خواب بر من مستولی گشته...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد